اشکـــــ هـــــای شــــور مـــــن چـــــه بی حوصله ا نــد و حرفهای تــــــو چــــه تـــــلخ ...
کــــــاش یــک جــــرعه از ایــــن تلخـــی می نوشیــــــدی ، و بـــــعد مـــــــرا به دستــــــــ خــــاک می سپـــــاری
چـه اشـتـبـاه بـزرگـیسـت.......
تلخ کردن زندگی خود
بـرای کـسـی کـه......... در دوری مـا
شـیـریـن تـریـن لـحـظـات
زنـدگـیـش را سپری مـی کـن
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزدبا آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟؟
بیرنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟؟
در سینه ی هر سنگدلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟؟
بی عشق دلم جز گرهی کور جه بود؟؟
دل چشم نمیگشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟؟
نظرات شما عزیزان:
|