نیلوفر
ب روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحرگاه شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آنوقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیز است تو شیدایی ام را ب چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست ولی دل را ب چشمت هدیه کردم
سر راهت ک میرفتی تو آن را ب یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس ب لحن آبی و غمناک باران
نمیدانم شنیدیبرنگشتی و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم ازجاده های دور آمد نگاهش کردم و چندی ب من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه از این رفتار خندیدی و رفتی
عجب دریای غمناکیست این عشق ببین با سر نوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مثل باران فضای خاطرم را شستوشو داد
و تو ب احترام این تلاطم فقط یک لحظه باریدی و رفتی
نظرات شما عزیزان:
به او بگویید که دوستش دارم 
ساعت17:29---15 شهريور 1391
سلام نسیم وب شما رو دیدم دلم نیومد نظر ندم شما اینقدر عشقتنو دوست دارید که اینجوری بهش می تازی کاش عشق منم اینجوری لااقل میومد یه کلام می گفت دوستت دارم یا یه اس خالی میداد که بگه با اینکه حرفی واسی گفتن ندارم ولی به یادتم وای که چقده زیباست عشقت موفق باشی
|